آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

ماجراهای آرتین6

مامان وبابا وقتی توانایی منو تویادگیری کلمات وشعر واعداد وزبان انگلیسی دیدن تصمیم گرفتن استعداد منو تومسیردرست پرورش بدن  وجهت دارکنن.ازاونجا که امکان پخش  CDوDVD توهمه جا فراهم نبود وکارتای آموزشی توسط بنده پاره می شد تصمیم گرفتن،  برای من یک تبلت بخرن که هم جنبه آموزشی وبازی داشته باشه  وهم بتونه توانایهای منو تقویت کنه وبه راحتی هم قابل حمل ونقل باشه وازهمه مهمترباعث بشه من دیگه بی خیال تبلت آروین بشم.   وبالاخره اونو برام خریدن. شو لباس: وقتی شو لباس وشال وکلاه راه میندازم هزارمدل فیگورمی گیرم وعشوه میام وهمش می گم عکس عکس.یعنی مامان ازم عکس بگیر(خدایی ازمدلاخوشگل ترنیستم) &nb...
27 دی 1392

Efess-Meryem Ana

این مطلب برای زمان سفربه ترکیه ست.که مامان پرمشغله من وقت جم وجورکردن مطالب وعکسارونداشت که بالاخره همت کرد واوناروبرام گذاشت. درمسافرت به ترکیه وشهرکوش آداسی وازمیر ازاونجایی که مامان وبابا عاشق مکانهای تاریخی ومذهبی هستن قسمتی ازتعطیلاتمون روبه بازدیدازاین اماکن پرداختیم.که ماهم ازاین بازدیدخیلی خیلی استقبال کردیم اولین مکان شهرتاریخی افسوس بود که درزبان ترکی افس تلفظ می شد بقیه داستان توادامه مطلب   برای ورود به  شهرتاریخی افسوس نیاز به کنترل وچک کردن  پاپسپورتابود  چون این شهربه نوعی درحریم کشوریونان قرارگرفته وباید تک تک افراد با پرداخت عوارضی ازگیت ورودی می گذشتن ووارد خاک مشترک...
18 دی 1392

مهر92

 هرموقع اسم خرید بیادمن زودترازبقیه آماده می شم ودبدو که رفتم   مامان یک سری وسایل خونه نیازداشت برای همین دونفری به فروشگاه لوازم خانگی رفتیم. تامامان درحال انتخاب وسایل موردنظرش بود منم ازفرصت استفاده کردم ورفتم سراغ لباسشوییا ودراشونو بازکردم ویک نگاه به داخلشون انداختم آقای فروشنده هم کلی ازاین کارمن خوشش اومد وباهام دوست شدوبهم شکلات داد  به خاطرمسافرت ترکیه مامان وبابا تشخیص  دادن واکس 18 ماهگی رو بجای آخر شهریور توی مهربزنم که توی مسافرت مشکلی پیش نیاد(البته بعد ازمشورت باخاله وپزشک خودم). برای همین هفته اول مهرماه همراه بابا  ومامان به یکی ازمراکزبهداشتی رفتیم ولی پس ازمراجعه...
10 دی 1392

یلدای 92

 ا مسال یلدارو خونه خودمون برگزارکردیم.منم یک کوچولو سرماخوره بودم ویک جورایی روفرم نبودم.ولی شیطونیام سرجاش باقی وپابرجابود من وسفره یلدا     آرتین ومامانی  مهربون وزحمتکش آرتین خان وبابای عزیزش(اینجا نگام بدنبال مسیر دود شمعه که تاکجابالا می ره،اوه)   تواین قسمت کم کم روح شیطانیم سراغم اومد و... اولش نگاه خریدارانه ایی به کیک انداختم وافکارم مرورکردم  بعدتویک چشم بهم زدن دستم کردم توکیک ولیسیدم   حالا شیرینیاروریختم روی آجیلا وگندم برشته ها بعدم گندومک وبرنجکو رومیز  خلاصه همه چیزو روهم وتوهم ریختم ومعجون شب یلداروآماده کر...
2 دی 1392
1